به راور رفته بودم، شهرستانی کوچک در استان کرمان که به دارهای قالیاش معروف است و انار خوشرنگ و آبدارش که این روزها دیگر نه اناری باقیمانده و نه فرشی برای فروش و بیشتر کشاورزان به کاشت درختان پسته روی آوردهاند و اقتصاد خانوادهاشان را بر آن بنا گذاشتهاند. شنیده بودم که در راور قلعهای کهن + وجود دارد و برای دیدنش لحظهشماری میکردم. برایم جالب بود که مردم شهر زیاد از این قلعه خبر نداشتند و شاید هم نامش برایشان غریب بود. راهی شدم و در کنارههای این شهرستان زیبا به سویی که جهتنما نشان میداد پیش رفتم تا به پای تپهای فرسوده رسیدم. از دور شبحی در بالای تپه دیده میشد و با نزدیک شدن به آن زهیر را دیدم. زهیر خان بر روی دوپا چمباتمه زده بود و طبق معمول در حال دود کردن تنباکوی چپق کهنهاش بود. با دیدن من دستی تکان داد و گفت دیر کردی! اینبار زهیر خان بود که انگار در جستجوی من و در انتظار دیدنم بود. گفتم سخت بود پیدا کردن این قلعه و حال که اینجایی برایم از آن بگو؟ این چه قلعهای است که اینگونه کوبیده شده و چیزی از آن پیدا نیست؟ زهیر خان برایم از حاکم راور گفت که در این قلعه سکونت داشته، حاکمی ظالم و عیاش که در زمانهای قدیم به ظلم مشهور بوده است و با دعاهای مردم راور برای ازبین رفتنش، زلزلهای هولناک در زمینهای اطراف قلعه رخ میدهد و قلعه ویران شده و زمین در وسط قلعه دهان باز کرده و حاکم را به درون خود میکشد. اینها را گفت و به سوی روستای مُکی راهی شد.
پینوشت:
قلعه قهقهه قلعهای باستانی که از زمان ساخت و استفادهاش خبر دقیقی در دست نیست. قلعهای در شهرستان راور که با وجود ثبت ملی در انزوایی درهمکوبنده فرو رفته و دیگر چیزی از آن باقی نیست +