جا در پای کاروانیان، سفر با دوچرخه با حسن خراشادی زاده سایکل توریست بیابانی، متولد سال ۱۳۶۶ و زاده شهرستان بیرجند، شهری که در حاشیه بیابان قرار دارد. وی دارای مدرک کارشناسی فیزیک بوده و درحال حاضر مشغول به تدریس در دبیرستانهای بیرجند است. مطلب ذیل توسط ایشان در یکی از پیمایشهایی که در بیابان لوت شمالی داشتهاند تهیه شده و توسط یاردانگ منتشر میشود. از فعالیتهای وی در این پست + به طور کامل بخوانید.
راههای کهن و قدیمی همیشه برایم جذابیت داشت و در تمامی روزمرگیها، در افکارم به دنبال دستیابی به آنها و پیمایشی آنچنان در زمان کاروانیان و کاروانداران در روزگار قدیم بودم.
پیمایشی که من باشم و عرصه بیابان، من باشم و مرور خواندههایم از سفرنامهها و راهیان راه در دوران قدیم، زمانی که جرس زنگوله کاروانیان از حضورشان خبر میداد، خبر از آباد بودن این راههای قدیمی که دیگر حتی کسی از آنها نیز خبری ندارد +. پس در تلاش بودم تا جا درپای کاروانیان، سفر با دوچرخه را تداعی کننده راه آنان باشم (پیمایش من مسیر قدیمی کاروانرو از بیرجند تا نایبند با دوچرخه بود).
سفر با دوچرخه +، از آنچه به نظر میرسد سختتر و از طرفی لذتبخشتر است. برای چنین سفری، برنامهریزیها توسط من و تیم پشتیبان این سفر انجام شده بود (مسیر دور از دسترس و بیراهه بود و نیاز به تیمی برای کلیه پشتیبانیهای لازم بود).
مسیری که کوچکترین اشتباه میتوانست آخرین آن باشد، برای همین تقریبا همه چیز برای سفر با دوچرخه، آنهم در بیابانی دور از دسترس مهیا شده بود. سفری در میان بیابان پا در جای پای کاروانیانی که دیر زمانی دور، از بیرجند به نایبند و برعکس آن سفر میکردند. سفر با دوچرخه، در میانه بیابان و پا در جای پای کاروانیان، سفری که از خیالات من به واقعیت تبدیل میشد.
تاریخ و روزشماری برای این مهم آماده شد تا هم خودم و هم تیم پشتیبان به وضعیت مناسب و در زمان مناسب برسیم. تاریخ اجرای برنامه و سفر با دوچرخه، دهم دیماه برای شش روز برنامهریزی شد (برای دو مسیر). زمان خیلی سریع میگذشت و من به آرزو و خیالات خودم نزدیک میشدم. درست است که تجربه این چنینی را در بیابانهای دیگر به انجام رسانده بودم، اما این سفر با بقیه سفرهای با دوچرخه و انفرادی من فرق میکرد.
بیابان لوت شمالی و عارضههای مسیر به مانند گرماب لوت، معدن سه چونگی، رودخانه شور و روستای نایبند، چه لذتی بالاتر از این؟ سفر با دوچرخه همیشه برایم هیجان انگیز بود، اما حتی فکر چند روز تنهایی و قرار گرفتن در مسیر سفرنامههای قدیمی توانسته بود هیجان مرا دوچندان کند.
میدانستم که باید با آمادگی بدنی و روحی بالا سفر خود را شروع کنم، سفری که پر از خطر و ریسک است و برای همین این را پذیرفته بودم که برای کسب تجربههای جدید و خاص باید خطر کرد. (خطری مشروط و با مراقبت کامل)
در سفرهای ماجراجویانه و انفرادی، بالطبع لوازمی بسته به نوع سفر و وسیله سفر از الزامات و مورد نیاز است. در این سفر آنهم با دوچرخه به ابزار و لوازم یدکی مربوط به دوچرخه برای خرابیها و مشکلات احتمالی نیاز داشتم، به خصوص با وزن زیادی که بر روی آن حمل میشد، باید از همه جهات آماده میشدم.
وزن زیاد بار همراهم را بیشتر آب و مواد غذایی تشکیل داده بود که بر اساس روزهای پیش بینی شده به همراه یک یا دو روز اضافه در نظر گرفته شده بود، تا اگر در مسیر به مشکلی برخوردم، نیازهای غذایی و به خصوص آبی را تامین کرده باشم (به طور معمول این بار چیزی حدود ۵۰ کیلوگرم با وزن خود دوچرخه میشد).
رکاب زدن با دوچرخه آن هم در بیراهه بیابانی بسیار سخت و طاقت فرسا است و این وزن بار خود عاملی است تا کنترل دوچرخه را دشوارتر کند (مسیرها عموما در بیابان بیراهه و پر از دستانداز، موج، بریدگی و یا در بعضی نقاط ماسهای و نرم بود).
از سویی به طور کلی در سفرهای ادونچری، به خصوص در بیابانی به مانند بیابان لوت، نیاز است تا از ارگانها و سازمانهای مربوطه مجوزهای خاص دریافت شود، تا چنانچه در مسیر مشکلی پیش آمد بتوان با در جریان قرار دادن آنها توسط تیم پشتیبان رفع چاره شود.
سفر با دوچرخه توسط من بر اساس برنامهریزی انجام شده، روز دهم دی ماه ۱۴۰۳ شروع شد. نقطه شروع شهر بیرجند در خراسان جنوبی بود. با عبور از خوسف و ورود به جاده گرماب در حقیقت به بیابان لوت شمالی وارد شده بودم و این خلوت بیابانی و قرار گیری در مسیری کهن، حس خوبی را به من انتقال میداد.
میدانستم که تا چند روز آتی هیچ ارتباطی با دنیای خارج از این بیابان بزرگ نخواهم داشت و این میتوانست دلهره و ترسی را در وجودم ایجاد کند. با وجود سفرهای قبلی و تجربههایی که به همراهم بود، نگرانی چندانی برایم وجود نداشت و فقط کافی بود که دل به مسیر دهم و از آن لذت ببرم.
با رکاب زدن و آمادگی بدنی خوب توانستم خود را در تاریکی هوا به نعلینو برسانم.

نعلینو را آلفونس گابریل حدود ۱۰۰ سال پیش، آن هم به صورت شبانه دیده و از آن گذر کرده بود. وی در سفرنامه خود اینگونه نعلینو را گزارش کرده است:
در تاریکی شب از نعلین آب که در آن فقط دو یا سه خانه کوچک مسکونی بود گذشتم. طرح مبهمی از درختان انار و سطح روشن یک برکه آب در برابر ما پدیدار شد.

با اینکه خسته راه بودم اما دوربین را آماده کرده و سعی کردم تا مناظر را از دید آلفونس گابریل به تصویر کشم.
شبی آرام و خلوت در گوشه کوچکی از بیابانی وسیع، آنهم آسمانی پر از ستاره، کمپ کوچک شبانه من را تشکیل میداد.
طلوع آفتاب در روز دوم نعلینو را ترک کردم و با رکاب زدن به کافه رجب در مسیر کاروان رو رسیدم. کاش هنوز هم، رجب و زینب به کار قهوهداری خود مشغول بودند و مرا مهمان فنجانی قهوه میکردند. روزگاری نه چندان دور، در دوره پهلوی اول، اینجا مکانی برای استراحت در بیابان بوده، حال جز ویرانهای از اطاقکهای خشتی و گلی چیزی باقی نیست.

در بین درختچههای کهنسال گز، مسیر را به سمت گرماب در بیراههای پر از موج و بریدگی ادامه دادم و از کنار گرماب گذشتم. فرصتی برای زدودن خستگی راه در آب گرم چشمه گرماب وجود نداشت و رکاب زدن بود و بیراهه و من که باید از مسیرهایی چون مسیل خشک رودخانهها، نمکزارها، زمینهای شنی و ماسهای عبور میکردم.
از دور کوه کج کلا پیدا بود، کوهی که خود نشانه درستی راه از بیراه برای من و کاروانیان گذر کرده از این راه بود. در اینجا بود که دشواری مسیر با شیبی رو به بالا بیشتر شده و مجبور به پیاده شدن از دوچرخه و هل دادن آن به سمت بالا بودم، پس از آن نیز باد مخالف تعادل مرا در خاک نرم مسیر برهم میزد.
با وجود دشواری راه به نقطه کمپ شبانه برای روز دوم نرسیدم! معدن سه چونگی دورتر از آن بود که بتوانم در تاریکی شب به آن برسم، پس کمپ کوچک خود را در وسط بیابان برپا کردم.

آن شب با وجود رگبار باران و باد شدید که مداوم بر بدنه چادر ضربه وارد میکرد، به خواب رفتم و صبح را با وجود رگبار شدید باران به راه افتادم و بالاخره به معدن متروکه سه چونگی رسیدم. معدنی که بیش از نیم قرن از فعالیتش میگذشت را با فکر کارگران و مهندسان آن پشت سر گذاشتم و به نزدیکی کوه سه چونگی رسیدم.
کوه سه چونگی جایی بود که آنتن موبایل برقرار شده و توانستم با پشتیبان برنامه که همسرم بود تماس بگیرم و اعلام موقعیت و برنامه ریزی کنم. مسیر را تا جاده آسفالت ادامه داده و بر روی جاده مواصلاتی نایبند به طبس رکاب زده و تا غروب خود را به روستای نایبند رساندم.

۲۱۷ کیلومتر را از بیرجند تا روستای نایبند رکاب زده بودم، مسیری که در سالیان دور کاروانیانی با شتر یا ماشینهای باری از آن میگذشتند و این دو روز من مسافر تنهای آن بودم.

بعد از شب مانی در ریگ رستم و تجدید قوا روز چهارم را با باد مخالف و سرد شروع کردم، بعد از برداشت آب در آخرین نقطه ممکن به سمت پناهگاه حیات وحش نایبندان رکاب زدم. این قسمت از سفرم را وارد بیابانی شدم که به تازگی و متاسفانه با نامی نامنوس به نام ریگستان مشهور شده است، سایت وزین یاردانگ به خوبی از این نام مجهول در این پست + مطلبی را تهیه و منتشر کرده است. بیابان با سربالایی تند، باد مخالف و بسیار سرد همراه با باران و جادهای بیراهه و گلی سرعت حرکت را از من گرفته بود و با این وجود با منظره کوه برفی و سفید پوش نایبند پا را بر روی رکاب دوچرخه بیشتر فشار میدادم. حوالی عصر بود که به قلعه مک شور رسیدم، زمان زیادی را در این هوای بارانی از دست داده بودم و به ناچار برخلاف انتظارم به نقطه کمپ شبانه نرسیده و مجبور بودم تا شب را در کنار برج سپری کنم. از خوش اقبالی با عبور اتفاقی یکی از بومیان منطقه و پیشنهاد وی، به سمت روستای علی آباد راهی شدم. شب را مهمان محیطبان باتجربه این روستا شدم که با گپ و گفت صمیمانه همراه بود. محیطبان و بومیان روستا ادامه مسیر را غیر ممکن میدانستند، چرا که نمکزار و دق پیش رو را در مواقع بارندگی پر از گل میدانستند که قابل تردد نیست.
اما مگر غیر از این بود که همیشه بر خلاف نظر دیگران، دل را به دریا میزدم؟ صبح روز بعد راهی شدم، در فکرم بود که اگر مشکلی برایم در مسیر امروز پیش آید، میتوانم به کمک رانندههایی که با ماشینهای سنگین خود، در جاده معدن تردد دارند حساب کنم. با اولین خط آنتن تلفن همراه با پشتیبان برنامه تماس گرفته و از تغییر مسیر وی را آگاه ساختم.
با نزدیک شدن به دق و کویری که از آن اهالی منطقه هشدارهای لازم را داده بودند، نگرانی و افکارم درهم ریخته بود و تصمیم جدیدم مبنی بر افتادن در مسیر معدن به نظر معقولانهتر میآمد. با رکاب زدن از دور درختان منطقه آب گرم و رباط کنار آنها را میدیدم و تصمیم داشتم تا کمپ شبمانی خود را در کنار آن برپاسازم، پس در کپر کنار رباط اطراق کردم و آتشی برپا ساختم تا سرمای شب را در کنار آن به صبح برسانم. این آخرین شب سفر من بود و برای همین با حوصلهبه تماشای آسمان شب نشستم. برایم جالب بود که تا نزدیکی صبح شترها برای آب خوردن به کنار چشمه آب گرم میآمدند و روباه کنجکاوی در اطراف کپر قدیمی پرسه میزد و لابد از دیدن من تعجب کرده بود.
طلوع آخر سفر با کم شدن شدت باد و سرمای هوای برایم لذت بخش بود، از کنار گسل نایبند به پشته سیاه رسیدم. زمینی پشیده از سنگهای سیاه آتشفشانی که جلوه زیبایی داشت و نامی زیبا بر روی آن گذاشته شده بود. حوالی ظهر بود که به جاده آسفالت رسیدم و در حقیقت از پناهگاه حیات وحش نایبند خارج شده بودم و توانستم خود را به نقطه پایانی این سفر برسانم. نقطه پایانی سفر من در ژئوسایت کویر پروده طبس بود که با چالشهایی که همراه من بود و ۳۵۰ کیلومتر رکاب زنی بر روی دوچرخه به پایان رسید.
برای آگاهی، اطلاع و استفاده علاقمندان به چنین سفرهایی، لیستی از تجهیزات و لوازم همراه خود را به تفکیک در اینجا قرار میدهم:
– لوازم یدکی و ابزار مورد نیاز دوچرخه:
- تمامی آچارها و ابزار مورد نیاز برای دوچرخه
- تیوپ اضافه، تلمبه و لوازم پنچرگیری تایر دوچرخه
- لوازم یدکی تعویضی به مانند لقمه ترمز، سیم ترمز و دنده، سیم طوقه، تعدادی پیچهای پر کاربرد
– لوازم کمپینگ:
- چادر و کیسه خواب مناسب فصل
- زیر انداز کیسه خواب
- بالش بادی
- هدلایت ۲ عدد
– خوراک و لوازم مورد نیاز:
- کپسول و سرشعله آتش
- ظروف پخت و پز کوه پیمایی (به دلیل سبک بودن و کوچک بودن حجم)
- لیوان، چاشق، چاقو
- فندک و کبریت
- قهوه و لوازم مربوط به دم کردن آن
- غذا به تعداد وعده ها به علاوه یک روز اضافه (نودل، جوپرک، جوانه گندم، کنسرو، شیره انگور، کره بادام زمینی)
- آب به ازاء هر روز ۳ لیتر
- تنقلاب، مغزیجات، میوه خشک
– کیت امداد و نجات:
- داروهای ضروری (مسکن، ضدحساسیت، سرماخوردگی)
- تجهیزات استریل، پانسمان و بانداژ
- تجهیزات بخیه (نخ و سوزن بخیه)
- لیدوکائین
- داروهای ضد گزش
- پتو نجات
- سوت نجات
- کبریت ضد آب و الکل جامد
- چاقو
- نخ و سوزن خیاطی
- چراغ قوه
– پوشاک:
- لباس دوچرخهسواری مناسب فصل
- کاپشن پلار و بادگیر
- لباس بیس
- کلاه، دستکش، دستمال سر، جوراب
- لباس پلار (مناسب کمپ)
- کلاه ایمنی
- عینک دوچرخه سواری
- کرم ها و لوازم بهداشت شخصی
- لوازم عکاسی شامل دوربینها و تجهیزات همراه (سه پایه، باتری اضافه، شارژر، فلش)
(عکسها و گزارش از حسن خراشادی زاده، سایکل توریست)
Comments ۱