زهیر خان را گفتم از شهر خیالی لوت چه میدانی؟ برایم از آن بگو. گفتم میدانم که از این جنس اینجایی و حتما در لوت همه جا را دیدی، پس برایم بگو جریان این کلوتها چیست و آن شهر خیالی لوت کجاست؟ زهیر خان به فکر فرو رفت، انگار که میخواست غباری از خاطراتش بتکاند و برایم بگوید. از آن بالا گفت مگر از افسانههای کلوتها خبر نداری؟ مگر نمیدانی چطور این شهر نفرین شد؟
زهیر خان گیوه مندرساش را به پا کرد و از بالای تپه کوتاه پایین آمد. قد متوسطی داشت و بوی خاک میداد، انگار غباری رویش کامل نشسته بود. دست در کیسه خود کرد و چپق کهنهای را بیرون آورد. همه چیزش از کهنه بودن دلالت داشت و به دل مینشست.
برایم از روزگاری گفت که افسانهای از لوت شنیده بود. از دورانی که خود در کودکی بوده و پدر بزرگش برایش داستانها گفته. حکایتی غریب از ماری بزرگ همچون اژدها که در بین کلوتها با خرامیدن خود کوچههای کلوت را تشکیل داده و هنوز هم صدای آن را در زوزه باد میتوان شنید صدای فش فش ماری که از تاریخ میاید و ازبین نرفته. افسانهها حاکی از آن بوده است که مار بزرگ شهری در میان کلوتها را خراب کرده و مردم شهر را آواره اطراف کرده است، برایم از شهری گفت که با نفس زهرآگین مار نفرین شده و مردمانش آواره دیار دیگر، همان شهری که اکنون هم آثاری از خود در گوش کال به جا گذاشته، انگار که ناگهان شهر به ویرانهای تبدیل شده باشد. افسانه ها حکایت از آن داشتند که تنها پهلوان سیستانی، رستم توانسته مار را به همه بزرگی شکست دهد و سرش را از تن جدا سازد. زهیر خان از جایی گفت که جنگ بین رستم و مار در گرفته و رستم بر مار غلبه کرده بود. دره زبان مار
پینوشت:
شهر خیالی لوت در پوزه گوش کال یا پوزه کال واقع شده که از کناره جاده شهداد به نهبندان دیده میشود
دره زبان مار عارضه ای در بیابان لوت است که در قسمت ابتدایی دره همچون زبان مار به دو شاخه تقسیم شده و از این رو به همین نام اطلاق میشود