زهیر خان را مدتها بود ندیده بودم، در عبور از مناطق مختلف لوت هم خبری از وی نبود و همین مرا نگران میکرد. این نگرانی برای خودم بود یا زهیر خان؟
این داستانک: زهیر خان و حوض خان
در نیمه شبی درکنار کاروانسرای حوض خان + بود، که مشغول آماده سازی خود برای کمپ شبانه بودم، با دیدن شبحی از دور به خود لرزیدم.
جایی در میان لوت شمالی در منطقهای که گذر کسی حتی اشرار هم، کمتر به آنجا میافتاد. این ترس بیجا نبود و باید منتظر حوادثی میشدم که برایم خوشایند نبود.
شبح پیاده در مهتاب پیش میآمد و مشخصا هدفش رسیدن به کمپ من در این ناکجا آباد بود. سعی کردم تا با ایجاد سروصدا به غریبه نزدیک شده نشان دهم که تنها نیستم که با صدای بلند و آشنا خیالم راحت شد. زهیر خان بود که پیاده پیش میآمد و گلهمند از ندیدن من از ملاقات قبلیامان! هنوز نرسیده شروع به گله و شکایت کرده بود. گفتمش در جا پای تو همه جا را رفتم و ندیدمت، حال تو گلهمند شدهای؟ نشست و چپق قدیمیاش را بیرون آورد و از من توتون طلب کرد. میدانست همیشه توتون پیپ را همراهم دارم و به خواستهاش تن میدهم.
در حین پر کردن چپق قدیمیاش گفت، میدانی در کجا اطراق کردهای؟ میدانی حوض خان، میان راهی، منزلگاهی است که از کجا به کجا ختم میشده؟ میدانست که میدانم ولی به یقین از داستانی خبر داشت جز آنچه من میدانستم، که منتظر به واگو کردنش از طرف زهیر خان بودم.
کنار آتش نشست و چپق اش را چاق کرد و گفت اینجا محل عبور و مرور نیست، اینجا بیش از پیش دورافتاده و پرت شده و جز محیطبانان آنهم برای پناه از طوفان و جبیرهای بیابان برای رفع تشنگی کسی راه به جایی نمیبرد.
گفت روزگاری بین نایبند و چهل پایه این منزلگاه موقت و میانراه بوده و از اینجا تا چهل پایه، کاروانیان با آگاه نبودن از چگونگی راه، به خطر میافتادند. میگفت خیلیها اینجا را نفرین شده میدانند و اگر دقت کنی چند قبر در اطراف کاروانسرایش میبینی.
درست میگفت و قبل از تاریکی هوا سنگ قبری را دیده بودم. حوض خان دیگر به گمان زهیر خان محل رفت و آمد اجنه در آمده و صداهایی که در شبها از حجرههای داخلی به بیرون میرسید، حکایت از زجر و دردی عظیم داشت که زهیر برایم تعریف میکرد.
زهیر خان از داستانهایی میگفت که انگار قبیله جن زدگان هر ساله در شروع فصل زمستان برای بردن عروس جنیان به این کاروانسرا میآیند و پس از جشنی پر سروصدا هر که را در آنجا باشد، با خود به همراه میبرند و در چاهی که در یک فرسخی اینجا کندهاند میاندازند.
زهیر خان باز هم به درستی خود را به من رسانده بود و با بودنش خیالم از همه جهات راحت بود. آن شب را با خیال راحت بخواب رفتم چرا که زهیر خان در کنار آتش، شال افغانیش را به روی خود انداخته بود، در چرت بود و هر ازگاهی دودی از دهان و چپق قدیمیاش بیرون میزد که خیالت را از نگهبانی زهیر در این مکان دورافتاده راحت میکرد.
پینوشت:
حوض خان منزلگاهی میانی، از نایبند تا کاروانسرای چهل پایه است و راهبلدهای روستای نایبند کاروانیان را به اینجا میآوردهاند و نگهبانانی از کاروانسرای چهل پایه برای به خطر نیافتادن کاروانیان آنها را به کاروانسرای چهل پایه میبردهاند. پیدا کردن راه از بیراه در این بیابان خطرناکتر از دیگر جاهای بیابان لوت است.
سرکار خانم گنجی ضمن سپاس از بذل توجه شما به ما، متاسفانه عکسی در دسترس نیست و گورها به دلیل دورافتادگی و قدیمی بودن نشانهای جز پشته ای از خاک ندارند. سه گور بطور مشخص در آنجا قرار دارد، یکی از آنها قدیمیتر است و هر سه به شیوه بلوچی خاک شده و روی پشتهای از خاک، سنگ ریخته شده و سنگی ایستاده نیز بر بالای دوتای آنها دیده میشود. سعی خواهم کرد از دوستان دیگر عکسی را برای شما بدست آورم لطفا با ما در واتس اپ یا تلگرم با شماره ۰۹۲۰۷۲۰۲۳۵۱ در تماس باشید تا بتوانیم خدمتتان ارسال کنیم.
سلام و وقت بخیر
آیا عکسی از آن گورها در حوض خان را دارید؟ برای پژوهشی به آنها نیاز دارم.
سرکار خانم گنجی ضمن سپاس از بذل توجه شما به ما، متاسفانه عکسی در دسترس نیست و گورها به دلیل دورافتادگی و قدیمی بودن نشانهای جز پشته ای از خاک ندارند. سه گور بطور مشخص در آنجا قرار دارد، یکی از آنها قدیمیتر است و هر سه به شیوه بلوچی خاک شده و روی پشتهای از خاک، سنگ ریخته شده و سنگی ایستاده نیز بر بالای دوتای آنها دیده میشود. سعی خواهم کرد از دوستان دیگر عکسی را برای شما بدست آورم لطفا با ما در واتس اپ یا تلگرم با شماره ۰۹۲۰۷۲۰۲۳۵۱ در تماس باشید تا بتوانیم خدمتتان ارسال کنیم.