بیتدبیری و بیفکری از خودم بود! بدون داشتن آب راهی بیابانی شده بودم که اگر هر اتفاقی برایم میافتاد کسی را توان یاری نبود! در لوت شمالی و از مسیری کهن به سمت شهداد میرفتم، آن هم تک ماشین و تنها! بیفکر تر از همیشه بودم و غوطه در افکار خودم.
راهی کهن از سمت شرق به غرب این گستره زیبا و بزرگ، راهی که به نام مستشرق به نام، خانیکوف ثبت شده است، کسی که شاید برای نخستین بار از این راه و دسترسی به آن نوشته است. این بار حتی به فکرم هم نمیرسید که زهیر خان در جستجوی آب باشد و مرا یاری دهد. در یاردانگ از زهیر خان بخوانید
وقتی به خود آمدم که راهی برای برگشت وجود نداشت و تنگه را پشت سر گذاشته بودم، آخرین توقف من در سرچاه بود که با آب شیرین و استراحتگاهی نه چندان مناسب راهی شده بودم. وقتی متوجه شدم که در نزدیکی کوه پختو قرار داشتم و نگران برای مسیر پیشرو!
میدانستم باید از این دشت بی انتها و یکنواخت زودتر بیرون رفته و به جاده نهبندان به شهداد برسم، به نگرانی نرسیده بودم که در دامنه کوه پختو شبهی از دور را دیدم. باور کردنی نبود، این راه سالیان درازی است که از اعتبار و رفت و آمد افتاده و نباید کسی را آن هم تنها در اینجا دید.
به سمتاش فرمان را چرخاندم و به سیمای خوش منظر زهیر خان رسیدم. زهیرخان با همان چهره آفتاب سوخته همیشگی خود، با همان عینک تک شیشهای و آن چپق قدیمی در دست، این چهره آشنا برایم از هر مامنی در این بیابان بزرگ امنتر بود.
زهیر بود و بیخیالیهایش، آنقدر که هیچگاه حتی به خود زحمت بلند شدن یا دست تکان دادن هم نمیداد. از خوشحالی فریاد زدم زهیر خان، خیالم راحت شد. نگاهی به من انداخت و همانجور که دود چپق را از دهانش بیرون میفرستاد پرسید به کجا میروی؟
طبق معمول با آرامشش آرام شدم و در کنارش نشستم و از بیمبالاتی خود و نداشتن آب گفتم، مثل همیشه خم به ابرو نیاورد و گفت شانس تو را به این سمت کشانده، نگران نباش! گفتم در این صحرای خشک و بیآب و علف نباید نگران چند ده کیلومتر پیش رو باشم؟ اگر به مشکلی بربخورم، اگر ماشین خراب شود، اگر …. چه کنم؟ میدانستم که زهیر خان در جستجوی آب به اینجا نیامده است.
زهیر خان نگاهی به من کرد و گفت ظرف خالی برای آب به همراه داری؟ این بار نوبت من بود که با تعجب نگاهش کنم! گفتم بله اما خالی از آب است و به چه کار آید؟ بلند شد و به سمت بالای کوه راه افتاد، داد زد که ظرف را همراهت بیار …. باورش داشتم و بدون هرگونه پرسش با بشکه ۲۰ لیتری به دنبالش راه افتادم. بالا رفتیم و در نزدیکی قله پختو به گودالهایی پر آب رسیدیم. سه گودال با آب شیرین باران و بدون هرگونه آلودگی، صاف و شفاف
اینها همان سنگآبهای معروف بیابانی بودند که در سفرنامههای مختلف نیز از در موردشان ذکر شده بود، زهیر خان برایم از زمانی گفت که افغانان، بلوچها، چوپانان و بلدراههای و منطقه از این سنگابها با خبر بوده و در فصول ترآبی از آبی که در این گودالهای سنگی جمع میشد، بهره میبردند.
ما هم بر طبق رسم قدیم بشکه را پر کردیم و با خیال راحت به پایین کوه بازگشتیم. میدانستم زهیر خان همراه من نمیآید و باز هم باید منتظرش در یکی دیگر از عارضههای این بیابان زیبا باشم. راهی شدم و خود را به راه و ادامه مسیر سپردم.
شما هم اگر به این کوه زیبا رسیدید کمی وقت بگذارید و کمی از سمت شمالی آن بالا روید، اطمینان دارم شما هم به مانند شگفت زده خواهید شد، به خصوص اگر زهیر خان هم به پیشوازتان آید.